مدیریت هیجان به معنی آگاهی یافتن از احساسات کودکان و کمک به آنان برای یادگیری خودتنظیمی و روش کنار آمدن با هیجاناتی منفی همچون ترس، خشم و غم است. مؤلفههای اصلی مدیریت هیجان از نظر جان گاتمن، روانشناس شهیر آمریکایی و استاد دانشگاه واشنگتن، عبارتند از:
- آگاهی از هیجانات خود و فرزندتان، حتی هیجاناتی که شدت کمی دارند
- نگاه به هیجانات منفی به شکل فرصتی برای «صمیمیت» یا «آموزش»
- پذیرش و تایید احساسات کودک
- کمک به کودک برای شرح هیجاناتش و نامگذاری برای آنها با استفاده از کلمات
- صحبت با کودک دربارۀ استراتژیهای عملی برای روبهرو شدن با موقعیتهایی که هیجانات دشوار را در او برمیانگیزد.
ممکن است از خود بپرسید آیا استفاده از این روش تأثیری دارد؟ بله. در این مقاله نگاهی به مدیریت هیجان و اثرات آن خواهیم داشت و توصیههایی برای مدیریت هیجان مؤثرتر را مطرح خواهیم کرد.
آگاه شدن: چرا کودکان به همدلی ما نیاز دارند
بدن کودکان گرچه کوچک است اما واکنشهای هیجانی آنها این چنین نیست. کودکان خردسال به دفعات با ناکامیها و اتفاقات منجر به تجربۀ هیجانات منفی، روبهرو میشوند و به طور مکرر با هیجاناتی مثل خشم، ناراحتی، اضطراب و ترس مواجهه دارند.
از دست ما چه کاری برمیآید؟
پر واضح است که بچهها مانند پروژههای ناتمامِ در حال پیشرفت هستند. بخشهای مسئول خودتنظیمی در مغز کودک هنوز در پروسه رشد هستند و به همین دلیل نباید از یک کودک ۳ ساله انتظار داشت که بتواند ناامیدی خود را مثل یک فرد ۳۰ ساله مدیریت کند.
علاوه بر این، کودکان خردسال به اندازۀ ما تجربۀ زندگی ندارند. آنها به تازگی در حال تجربه نحوه عملکرد هیجانات هستند. خردسالان به اندازۀ بزرگسالان در درک قصد، منظور و احساسات دیگران مهارت ندارند و فرصتی میخواهند تا این امور را تمرین کرده و یاد بگیرند.
طی کردن این روند برای برخی از کودکان سختتر هم هست. برخی از ویژگیهای شخصیتی در طول زمان کاملا ثابت هستند و بعضی از این ویژگیها شخص را بیشتر در معرض خطر مشکلات هیجانی همچون بدخلقی، پرخاشگری، اضطراب یا افسردگی قرار میدهند.
اما این بدان معنا نیست که کودکان نمیتوانند پیشرفت کنند. کودکان، حتی بچههای خردسال، توانایی مدیریت خلق و خوی خود را دارند. تنها چیزی که برای انجام این کار میخواهند، کمی کمک است. فوت کوزهگری مدیریت هیجان این است که این کمک را در اختیارشان قرار دهیم.
بیاعتنایی، نشان دادن نارضایتی و نادیده گرفتن
وقتی فرزندتان ناراحت است چه واکنشی نشان میدهید؟ جان گاتمن و همکارانش در رفتارهای والدین در چنین موقعیتی، چند الگوی مشترک شناسایی کردهاند.
در برخی موارد، والدین به هیجانات منفی فرزندشان بیاعتنایی میکنند و آنها را جدی نمیگیرند. آنها با این رفتار به فرزندشان این پیام را میدهند که احساساتش احمقانه یا بیارزش است. گاهی والدین نارضایتی نشان میدهند. یعنی به احساسات فرزندشان توجه میکنند اما در واقع بروز این هیجانات منفی را زشت و بیادبانه میدانند.
در سایر موارد والدین هیجانات منفی فرزندشان را به رسمیت میشناسند و آنها را می پذیرند اما تلاشی برای کمک به فرزند خود برای مواجهه با آن نمیکنند. این دسته از والدین هیجانات منفی مانند غم را اغلب به شکل «طوفانی در دریا که باید بر آن فائق آمد و به سلامت از آن بیرون آمد میبینند. چیزی که باید به بیرون رفتن از آن فکر کرد و در آن نماند». این والدین ممکن است فکر کنند ای کاش کار بیشتری از دستشان برمیآمد، اما نمیدانند که آن کار چیست.
والدینی که بیاعتنایی میکنند، نارضایتی نشان میدهند یا نادیده میگیرند، لزوما نسبت به فرزندشان بیتفاوت نیستند. برعکس ممکن است دیدن فشار روانی وارد شده بر فرزندشان برایشان دردناک باشد. اما نمیتوانند به کودکشان بیاموزند چطور طوفانهای عاطفی درونشان را مدیریت کند.

این والدین به جای آموزش مدیریت هیجان به کودک، در حاشیه میمانند و سعی میکنند با طعنه، تهدید و یا تنبیه، هیجانات را سرکوب کنند. مثلا ممکن است در واکنش به خشم کودک او را مجبور کنند دقایقی تنها در اتاق بماند. حتی اگر کودک کار اشتباهی انجام نداده باشد.
بیشتر بخوانید: چگونه رفتارهای بد فرزندم را متوقف کنم
مدیریت هیجان روشی بسیار متفاوت است
والدینی که فلسفه مدیریت هیجان را بهکار میبندند، حال بد فرزندشان را فرصتی برای همدلی، ارتباط، و آموزش میبینند. آنها سعی دارند مسائل را از دید کودک ببینند و به کودک احساس درک شدن و مورد احترام بودن بدهند.
این والدین دربارۀ هیجانات با کودک خود صحبت میکنند و به او کمک میکنند احساساتش را در قالب کلمات بیان کند. همچنین به او کمک میکنند که استراتژیهایی بیابد تا با استفاده از آنها با هیجانات منفی و موقعیتهایی که باعث ایجاد چنین هیجاناتی میشود روبهرو شود.
مدیریت هیجانات چگونه انجام میشود؟
محققان در پاسخ به این سوال حرفهای زیادی دارند. آنها حتی برنامههای آموزشی ویژهای طراحی کردهاند که به والدین کمک میکند مدیریت هیجان مؤثر را بیاموزند. روند کلی مدیریت هیجان به این شکل است:
۱- سعی کنید قبل از اینکه هیجانات فرزندتان شدید شود متوجه علائم آن شوید
آیا فرزندتان کمی کلافه به نظر میرسد؟ ناامید است؟ غمگین است؟ نگران است؟ واکنش اولیۀ شما ممکن است این باشد که این احساس را نادیده بگیرید و از کنار موقعیتی که باعث ایجاد آن شده است عبور کنید. اما محققان توصیه میکنند که دقیقا برعکس عمل کنید. لحظهای که متوجه این علائم میشوید بهترین فرصت برای صحبت با فرزندتان است.
به فرزندتان بگویید که متوجه یک تغییر شدهاید. مثلا بگویید «انگار یه کم ساکتی … » و او را تشویق کنید دربارۀ دلیلش صحبت کند. اگر به محرک خاصی مشکوک هستید، آرام صحبتش را پیش بکشید. مثلا بگویید «شاید نوبتی بازی کردن با برادرت یه کم برات سخته …».

۲- گوش دهید، تأیید کنید و همدلی نشان دهید
برای انجام این مرحله باید آرام باشید و آماده باشید که مسائل را از دید فرزندتان ببینید. البته لازم نیست حتما یادتان باشد که کودک بودن یا نوجوان بودن چه حسی دارد، البته به یاد آوردن آن دوران خیلی هم خوب است اما آن چیزی که واقعا نیاز است انجام دهید ارتباط برقرار کردن با تجربیات فرزندتان است. میتوانید این ارتباط را از طریق پیدا کردن شباهتهایی بین این تجربهها با زندگی و تجربه زیسته خودتان ایجاد کنید.
مثلا اگر کودک احساس طردشدن یا تحقیرشدن در مدرسه داشته باشد، میتوانید تصور کنید در محل کار در موقعیت مشابهی هستید. اگر فرزندتان از این ناراحت است که از او خواستهاید اسباببازی موردعلاقهاش را با کسی شریک شود، از خودتان بپرسید اگر از شما بخواهند تلفن همراهتان که حاوی همۀ اطلاعات شخصی شما است را به کسی بدهید چه احساسی خواهید داشت.
مجبور نیستید همۀ رفتارهای فرزندتان را تأیید کنید. مثلا کتک زدن دیگران رفتار قابلقبولی نیست. اما فرزندتان باید بداند که شما هیجاناتی که با آنها درگیر است را درک میکنید. باید موقعیت را درک کنید و همدلی کنید و سعی کنید بفهمید که چرا فرزندتان چنین احساسی دارد.
۳- به فرزندتان کمک کنید برچسبهای کلامی برای توصیف هیجاناتش پیدا کند
یادگیری نحوۀ بیان احساسات به دلایل متعدد مفید است. واضح است که این مهارت برای صحبت با دیگران به کار میآید. بهعلاوه به ما کمک میکند تحلیلیتر و از بیرون به هیجاناتمان نگاه کنیم و آنها را واکنش طبیعی و انسانی به موقعیتهای محرک ببینیم.
بنابراین همانطور که به کودک گوش میدهیم و با او همدلی میکنیم، میتوانیم به او کمک کنیم تشخیص دهد که احساسش دقیقا چیست. هدف این نیست که به کودک بگوییم باید چه حسی داشته باشد. بلکه این است که از او سوالاتی بپرسیم، داوطلبانه تجربههای خودمان را در اختیارش بگذاریم و به او کمک کنیم هیجاناتش را تجزیه و تحلیل کند.
مثلا فرض کنید کودکی به یک مهمانی میرود که قرار است آنجا پیتزا بخورد. او پیتزای پنیر میخواهد اما فقط پیتزای پپرونی باقی مانده است. کودک از پپرونی متنفر است و کمکم ناراحت میشود. شیوه صحیح مدیریت اوضاع این چنین است که بزرگتر به حرف کودک گوش کند، با او همدلی کرده و کمک کند احساساتش را در قالب کلمات بیان کند.
بزرگتر: «به نظر میآد از این قضیه ناراحتی»
کودک: «من پیتزای پنیر میخوام. نمیتونم پپرونی بخورم»
بزرگتر: «میدونم چی میگی. برای من هم قبلا همچین اتفاقی افتاده … یه بار فکر میکردم قراره غذای مورد علاقهم رو بخورم ولی تموم شده بود. اون موقع خیلی ناامید و پکر شدم»
کودک: «خیلی عصبانیم چون بقیۀ بچهها تونستن پیتزای پنیر بخورن. منصفانه نیست!»
بزرگتر: «آره، خیلی حس بدیه وقتی یه اتفاق غیرمنصفانه میافته. آدم ممکنه خیلی عصبانی بشه، حتی با اینکه تقصیر کسی نیست. مثل الان که هیچکس نمیخواست این اتفاق بیفته. اما باز هم باعث میشه آدم عصبانی بشه»
۴- اگر کودک در چنگ هیجانات شدید اسیر است، به او وقت دهید آرام شود
وقتی فرزندتان ناراحت است، ممکن است وسوسه شوید دست به حل مسأله بزنید یا از او توقع داشته باشید با شما دربارۀ دلیل این موقعیت بحث کند. اما هیجانات قوی مانند اضطراب، خشم و ترس، باعث فعال شدن واکنش «ستیز یا گریز» میشود. این هیجانات توان استدلال و کنترل تکانهها را از بین میبرد و ما را مستعد واکنش بیشازحد به محرکهای اضافی میکند.
بنابراین زمانی که مثلا فرزندتان به خاطر مراجعه به پزشک فشار روانی زیادی حس میکند، وقت آن نیست که دلایل اهمیت مراجعه به پزشک را برایش لیست کنید یا به او باج بدهید، یا او را برای همکاری تحت فشار قرار دهید. اولویت اصلی این است که مکث کنید و فرصت بدهید واکنش اضطرابی فروکش کند. به دنبال نشانههایی باشید که نشان میدهد تنفس کودکتان آرامتر و منظمتر شده است.
۵- هر زمان که فرزندتان آمادگی داشت میتوانید بر حل مسأله تمرکز کنید
این کار شامل تعیین حد و مرزها و صحبت با کودک دربارۀ راههای احتمالی جلوگیری یا اجتناب از تنش در آینده است. مثلا اگر کودکتان موقع عصبانیت برادرش را کتک زد، شما دوباره تأکید میکنید این رفتار غیرقابلقبول است. میتوانید دربارۀ اینکه چرا چنین قوانینی وجود دارد صحبت کنید و از فرزندتان بخواهید به روشهای دیگری برای روبهرو شدن با عصبانیت فکر کند که قابلقبول هستند.
با هم دربارۀ این صحبت کنید که چه کاری منصفانه است؟ چه روشی بیخطر است؟ از چه راهی میتوان با دیگران مهربان و محترمانه رفتار کرد؟ اگر فرزندتان روشهایی را پیشنهاد میکند که عملی نیستند یا مشکلسازند، میتوانید به این مشکلات اشاره کنید و راهحلهایی را که در گذشته برای خودتان مفید بودهاند با او به اشتراک بگذارید.
شواهدی که نشان میدهند مدیریت هیجان واقعا مؤثر است
مطالعات بالینی، وجود ارتباط منطقی بین مدیریت هیجان و رفتار بهتر کودک نشان میدهند. کودکانی که هیجانشان مدیریت میشود کمتر به مشکلات رفتاری مانند خشم، اضطراب، و تخلیۀ هیجانی دچارند. بهعلاوه، معمولا مهارتهای اجتماعی و روابط این کودکان با همسالانشان بهتر است.
اما آیا این شکل از ارتباط بین مدیریت هیجان و رفتار کودک نشاندهندۀ رابطۀ علت و معلولی است؟ لزوما چنین نیست. ممکن است کودکانی که از نظر اجتماعی خوشرفتار و ماهر هستند، والدین را بیشتر ترغیب کنند که با آنها دربارۀ مسائل عاطفی صحبت کنند.
اما شواهدی تجربی هم وجود دارند که این موضوع را ثابت میکنند. اگر به والدین کودکانی که مشکلات رفتاری دارند مدیریت هیجان را آموزش دهیم، رفتار کودکان در بیشتر اوقات بهبود پیدا میکند. در این زمینه حتی یک یادآوری ساده هم اثرگذار است.
در مطالعهای که روی کودکان پیشدبستانی انجام شد، محققان فقط ۱۵ دقیقه را صرف تقویت شیوههای مدیریت هیجان والدین کردند. بلافاصله بعد از آن، والدین را هنگام انجام یک کار چالش برانگیز با کودکانشان تماشا کردند. والدین بعد از ۱۵ دقیقه آموزش حساسیت هیجانی و شوخطبعی بیشتری از خود نشان داده و فرزندانشان به اتفاقات کلافهکننده با پشتکار و اشتیاق بیشتری واکنش نشان دادند.

البته این بدان معنا نیست که مدیریت هیجان درمان جادویی همۀ مشکلات است. بعضی کودکان مشکلاتی دارند که رفعشان نیازمند چیزی بیش از مدیریت هیجان است، اما همدلی، گفتگوی دغدغهمندانه و حل متفکرانه مسائل به کودکان کمک میکند تا شایستگی عاطفیشان را بهبود بخشند. در ادامه چند توصیه برای مدیریت بهتر هیجانات بر مبنای این شواهد تجربی داریم.
توصیههایی برای مدیریت هیجان بهتر
- آیا رفتار کودکتان شما را تحت فشار قرار میدهد؟ اگر چنین است به نیازهای خودتان توجه کنید تا بتوانید با آرامش، انتظارات واقعگرایانه و همدلی با این موقعیتها روبهرو شوید. بدرفتاری کودک را به خودتان نگیرید.
- فرصتهای روزمره برای صحبت دربارۀ احساسات و موقعیتهایی که این احساسات را برمیانگیزد را غنیمت بشمارید. تحقیقات نشان داده است که کودکان خردسالی که فرصت صحبت دربارۀ دلایل و پیامدهای هیجانات را پیدا میکنند شایستگی هیجانی بالاتری دارند.
- احساسات کودکتان را نادیده نگیرید و بیاهمیت ندانید و او را به خاطر نشان دادن هیجانات منفی تنبیه نکنید. اگر کودکتان بدخلقی میکند، منطقی است که عقبنشینی کنید و تا زمانی که خشم او فروکش نکرده مداخله نکنید. اما زمانی که کودک آنقدر آرام شد که توان گوش دادن داشته باشد، آماده باشید که با او دربارۀ حسی که تجربه میکند صحبت کنید. بعضی رفتارها قابلقبول نیستند و باید این موضوع را شفاف کنیم. اما باید این را هم شفاف کنیم که احساسات او را به رسمیت میشناسیم و میپذیریم.
- طرز تفکر امیدوارانه و سازنده را در کودک نهادینه کنید. اگر کودکان فکر کنند «بد» هستند، ممکن است احساس کنند توان تغییر کردن ندارند. پس مهم است که کودکان بدانند میتوانند با تمرین پیشرفت کنند.
- تاکتیکهای مدیریت خود را با دیدگاههای مبتنی بر تحقیقات دربارۀ هیجانات غنی کنید. توصیههای مبتنی بر شواهد علمی به شما کمک میکنند به کودکتان یاد بدهید بر تکانهها و هیجانات منفی غلبه کند.
- از مشکلات فرزندپروری مستبدانه آگاه باشید. روشهای فرزندپروری سختگیرانه و دیکتاتوری اغلب با افسردگی، اضطراب و اعتماد به نفس پایین در کودکان مرتبط است. در مقابل، فرزندپروری مقتدرانه که در آن تأکید بر صمیمت عاطفی و استدلالآوری برای کودکان است، بهترین نتایج را به همراه دارد.
بیشتر بخوانید: فروپاشی عصبی در نوجوانان: دلایل و راه کارها